بهار من

بهار من کجایی؟

کجا عطر خود را پراکنده ای؟

کجا گام بر می داری؟

و در کدام آسمان سرت را بلند می کنی؟

تا دلت را بگشایی؟

آه ای گل نخستین بهار من

کجا رفته ای؟

آیا هرگز به سوی من باز می گردی؟

و آیا نفس های بی قرار ما بار دیگر تا آسمان بالا خواهد رفت؟

آه ای بهار بهار من بگو آخر کجایی؟

**اولین برف زمستان و اولین شب یلدا را بی تو می بینم....

شب چله

شب چله ... دوست داشتم تو هم بودی در این جمع که دوستشان می دارم.

بی تو مرا به شب های بلند چه کار؟

بگذار شب و روز آنقدر کوتاه بمانند تا یکی شوند...

مترسک

 

باورم کن

من هنوز مترسک باغ جنونم

عمریه مسافری و من هنوز غرق سکونم

خیلی سخته که بدونم نمی خوام اینجا بمونم

داغ میوه های نارس آتیش انداخته به جونم

دست تقدیر تو رو برده

سرنوشتمو می دونم

تومی دونی جون باغ و باغبون بسته به جونم

اون کلاغی که می گفتی اومده چشمامو برده

دگمه های پیرهنتو به تن جاده سپرده

دیگه این در گله ها مرهم تنهایی من نیست

....

اینقدر تنها؟ حتی تنهایی هم به من می خندد...از من وحشتش می گیرد!

خاکستری

از همون روزی که قرار شد باقی عمرمو بدون تو سر کنم همه چی بی رنگ شد...

خاکستری بود...آره...دیگه هیچی خوشحالم نمی کرد...بارون بیاد یا نیاد....نمره هام بد بشه یا نشه...اون اینطوری نگام بکنه یا نکنه...نهار بخورم یا نخورم...هیچ! تنها چیزی که برام مهم بود می دونی چی بود؟ اینکه باهات بیام...می خواستم پیشت باشم دیگه نمی خواستم اینجا باشم...وسط خاطره هات...

نمی فهمم...چند روز پیش یک ایده ای زدم...کاشکی نظام مرگ و میر این شکلی بود که آدما خودشون درخواست می دادن که برن...نه نه...بازم خیلی ها بودن که درخواست می دادن...نبودن؟

اولین یادداشت

وقتی هیچ کس نمی دونه که آدم یه گوشه ی این شبکه ی جهانی یه وبلاگ داره انگار بهتره!‌ انگار فقط برای خودت می نویسی. هیچ کدوم از اونایی که هر روز بهت سلام می کنن خبر ندارن چی می نویسی. خیلی دلم یه همچین جایی رو می خواست...خیلی...